نفسی که میل کند به طبیعت بدنی و امر دهد به لذت و شهوات حسی و قلب را به جهت سفلی بکشاند، و آن مأوای بدی ها و منبع اخلاق ذمیه است. (از تعریفات). خواهش طبیعت انسان که به سوی لذات دنیوی باشد، اماره به معنی بسیار امرکننده و سخت حکم کننده است. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). روح انسانی را به اعتبار غلبۀ حیوانیت نفس اماره گویند از جهت آنکه صاحب آن را همواره امر به کارهای بد می کند. (فرهنگ مصطلحات عرفا از شرح فصوص ص 10) : کند مرد را نفس اماره خوار اگر هوشمندی عزیزش مدار. سعدی. تو دانی که مسکین و بیچاره ایم فروماندۀ نفس اماره ایم. سعدی
نفسی که میل کند به طبیعت بدنی و امر دهد به لذت و شهوات حسی و قلب را به جهت سفلی بکشاند، و آن مأوای بدی ها و منبع اخلاق ذمیه است. (از تعریفات). خواهش طبیعت انسان که به سوی لذات دنیوی باشد، اماره به معنی بسیار امرکننده و سخت حکم کننده است. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). روح انسانی را به اعتبار غلبۀ حیوانیت نفس اماره گویند از جهت آنکه صاحب آن را همواره امر به کارهای بد می کند. (فرهنگ مصطلحات عرفا از شرح فصوص ص 10) : کند مرد را نفس اماره خوار اگر هوشمندی عزیزش مدار. سعدی. تو دانی که مسکین و بیچاره ایم فروماندۀ نفس اماره ایم. سعدی
لحظات را گرامی داشتن. دم را غنیمت دانستن: دم بی نفس تو برنیارم در خدمت تو نفس شمارم. نظامی. ، نفس کسی را شماردن، به دقت مراقب حال او بودن. از مریض و رنجور به شدت مراقب حال او بودن. از مریض و رنجور به شدت پرستاری و مراقبت کردن، نفس های کسی را شماردن، او را تحت نظر داشتن. مراقب اعمال و افکار او بودن. مخفیانه در کار او جاسوسی کردن. او را پاییدن
لحظات را گرامی داشتن. دم را غنیمت دانستن: دم بی نفس تو برنیارم در خدمت تو نفس شمارم. نظامی. ، نفس کسی را شماردن، به دقت مراقب حال او بودن. از مریض و رنجور به شدت مراقب حال او بودن. از مریض و رنجور به شدت پرستاری و مراقبت کردن، نفس های کسی را شماردن، او را تحت نظر داشتن. مراقب اعمال و افکار او بودن. مخفیانه در کار او جاسوسی کردن. او را پاییدن